تصمیمگیری فکری بودن و احساسی
فکری بودن فردی هستش با عقلش جلو میره و تصمیماشو با دلیل و منطق میگیره براش مهمه که انتخاباش منطقی و درست باشن، حتی اگه احساسات توش جایی نداشته باشن همیشه سعی میکنه موقعیتارو بدون طرفداری بسنجه و بر اساس واقعیت و منطق تصمیم بگیره، نه حس و حال لحظهای
احساسی با دلش تصمیم میگیره و احساسات براش حرف اول رو میزنن براش مهمه که بقیه چی حس میکنن و سعی میکنه طوری انتخاب کنه که کسی ناراحت نشه بیشتر از اینکه به منطق خشک فکر کنه، دنبال اینه که حال خودش و دیگران خوب باشه.
تفاوت های بین احساسی و فکری بودن
- احساسی بودن: بیشتر از دلشون تصمیم میگیرن
فکری بودن: بیشتر با مغزشون تصمیم میگیرن - احساسیها بیشتر تحت تأثیر احساسات و جو قرار میگیرن
فکریها بیشتر دنبال منطق و دلیل هستند - احساسیها وقتی چیزی رو میشنون یا میبینند، خیلی سریع واکنش نشون میدن
فکریها بیشتر فکر میکنن و بعد واکنش نشون میدن - احساسیها گاهی نمیتونن احساساتشون رو کنترل کنن و به شدت ناراحت یا خوشحال میشن
فکریها معمولا احساساتشون رو مدیریت میکنن - احساسیها خیلی به روابط انسانی اهمیت میدن و احساسات دیگران رو درک میکنن
فکریها بیشتر روی کارها و اهداف خودشان تمرکز دارن - احساسیها به نظر و احساسات دیگران حساستر هستن
فکریها بیشتر درگیر تجزیه و تحلیل مسائل و منطقی فکر کردن هستند - احساسیها وقتی چیزی رو میبینن، سریع به احساسشون پاسخ میدن
فکریها وقتی چیزی رو میبینن، سعی میکنن دلایل و نتیجهگیری منطقی از اون داشته باشن - احساسیها خیلی وابسته به حال و هوا و محیط پیرامونشون هستن
فکریها بیشتر دنبال ثبات و نظم هستند - احساسیها به راحتی تحت تأثیر تغییرات سریع و موقعیتهای احساسی قرار میگیرن
فکریها به تدریج و با تجزیه و تحلیل وضعیتها عمل میکنن - احساسیها به دیگران کمک میکنن، چون میخوان احساساتشون رو راحت کنن
فکریها بیشتر کمک میکنن چون به نتیجه منطقی و درست اعتقاد دارن
تصمیمگیری احساسی یا فکری؟ تفاوتها و چالشها
خب، سومین بُعد از تیپ شخصیتی ما به این ربط داره که چطور تصمیم میگیریم و به یک نتیجه میرسیم همونطور که برای برخورد با دنیا دو راه داریم و برای دریافت اطلاعات هم دو روش وجود داره، برای تصمیمگیری هم دوتا شیوه هست: یا منطقی و فکری عمل میکنیم، یا احساسی
اگه کسی تیپ فکری داشته باشه، یعنی تصمیماشو بر اساس منطق و تحلیل میگیره، بدون اینکه خیلی احساسات رو دخالت بده از اون طرف، یه آدم احساسی معمولاً ارزشهای شخصی و عواطف رو تو تصمیمگیریهاش در نظر میگیره البته، این به این معنی نیست که احساسیها غیرمنطقی هستن یا فکریها اصلاً احساس ندارن؛ فقط شیوهی تصمیمگیریشون فرق داره.
آدمای فکری دنبال تصمیمایی هستن که از نظر منطقی درست باشن این افراد به خودشون افتخار میکنن که عقلانی و تحلیلی تصمیم میگیرن و مدارک و شواهد و سبکسنگین میکنن حتی اگه نتیجهای که بهش میرسن خوشایند نباشه، باز هم پای منطق میایستن اما احساسیها بیشتر به این فکر میکنن که تصمیمشون چه تأثیری روی خودشون و دیگران داره براشون مهمه که مهربون و همدل باشن.
مشکل اینجاست که جامعه یک سری کلیشههای جنسیتی داره که باعث میشه بعضیا نتونن راحت تشخیص بدن که واقعا فکری هستن یا احساسی مثلا شاید یک زن فکری طوری تربیت شده باشه که فکر کنه احساسی باید باشه، یا یک مرد احساسی یاد گرفته باشه خودش رو منطقی و سرد نشون بده اما برای اینکه بفهمیم واقعا چجور آدمی هستیم، باید بدون در نظر گرفتن این کلیشهها ببینیم که واقعاً چجوری تصمیم میگیریم.
حالا، خیلیا فکر میکنن که تصمیمگیری منطقی یعنی فکری بودن، و احساسی بودن یعنی غیرمنطقی بودن، ولی این یک سوءتفاهمه! واقعیت اینه که هم فکری بودن و هم احساسی بودن روشهای خاص خودشون رو دارن فقط ملاکهایی که براساسشون تصمیم میگیرن فرق داره.
مثلاً یک آدم احساسی مثل “رابرت” رو در نظر بگیر که معاون یه کالج هنریه و باید در مورد تخلفات دانشجویی تصمیم بگیره یک دانشجو رو گرفتن که ماریجوانا میکشیده قانوناً باید یک ترم تعلیق بشه، ولی رابرت وقتی دید که این دانشجو قبلاً هیچ خطایی نکرده و نگران عکسالعمل پدر و مادرشه، یک تصمیم دیگه گرفت به جای تعلیق، مجبورش کرد تو یک دورهی آموزشی شرکت کنه از نظر اون، این تصمیم درسته، چون نمیخواست آیندهی اون دانشجو رو با یک اشتباه کوچیک خراب کنه اما یک آدم فکری ممکن بود بگه که باید طبق قانون عمل بشه، وگرنه بقیه هم تخلف میکنن.
یک مثال دیگه از تفاوت این دو تیپ، “لورن” و “برت” هستن که تو یک مجلهی سلامت کار میکنن برت که فکریه، همیشه دنبال حقیقت و منطق ماجراست، ولی لورن که احساسیتره، بهتر میتونه رفتارهای آدما رو درک کنه. برت وقتی نمیدونه چطوری با یه نویسندهی بدقلق برخورد کنه، از لورن مشورت میگیره. از اون طرف، لورن وقتی میخواد تصمیمی بگیره که بیشتر از احساساتش تأثیر نگیره، از برت کمک میگیره این یعنی فکریها و احساسیها میتونن همدیگه رو تکمیل کنن.
اما مشکل اینجاست که گاهی فکریها زیادی خشک و منطقی به نظر میرسن و ممکنه بقیه فکر کنن که بیاحساسن احساسیها هم ممکنه زیادی خودشونو درگیر کنن و از نظر فکریها، بیش از حد حساس باشن.
یک مثال خوب از این تفاوت، “تونی” یک فروشندهی مبلمان اداریه که قراره بره یک جلسهی مهم توی شیکاگو، ولی هواپیماییش فرود اضطراری میکنه و کلی تأخیر میخوره با کلی زحمت خودش رو میرسونه، اما رئیسش به جای اینکه ازش بپرسه حالش چطوره، میپرسه که هزینهی بلیط درجهیکی که گرفته چقدر بوده! تونی خیلی ناراحت میشه، چون انتظار داشته رئیسش بیشتر درکش کنه ولی رئیسش که یک آدم فکریه، بهجای احساسات، دنبال حسابوکتاب و هزینههاست.
یک نمونهی دیگه، “تام” و “ارنی” هستن که باید یکی از کارمنداشونو اخراج کنن تام که احساسیتره، میخواد تد، کارمند قدیمیتر رو نگه داره چون شرایط سختی داره و پیدا کردن کار براش سخته اما ارنی که فکریه، میگه آلن، کارمند جوونتر، آیندهی بهتری داره و نگه داشتنش به نفع شرکته اگه کسی با نظر تام موافق باشه، احتمالاً احساسیتره، ولی اگه تصمیم ارنی رو منطقیتر بدونه، بیشتر فکریه.
در نهایت، نه فکری بودن بده، نه احساسی بودن هر کدوم جای خودشون مهمن و تو شرایط مختلف به درد میخورن نکته اینجاست که هر کسی باید بفهمه طبیعتش چیه و چطور میتونه با بقیه بهتر کنار بیاد.

سوالات متداول از شخصیت های احساسی و فکری بودن
چطوری بفهمم احساسی ام یا فکری؟
اگه معمولاً با دل و احساساتت تصمیم میگیری، یعنی بیشتر احساسی هستی ولی اگه قبل از هر تصمیمی، منطق، دلیل و نتیجهها رو سبکسنگین میکنی، پس فکریای یک راه دیگه اینه که ببینی تو موقعیتهای حساس، اولویتت چیه: حس و حال آدمها، یا قوانین و واقعیتها؟
اگه احساسی باشم یعنی منطقی نیستم؟
نه! احساسی بودن به این معنی نیست که منطقی نیستی، فقط یعنی اولویتت احساسات و ارزشهای شخصیه یک آدم احساسی هم میتونه منطقی فکر کنه، فقط روش تصمیمگیریش بیشتر بر پایهی همدلی و درک دیگرانه
فکریها احساس ندارن؟ یا فقط بروز نمیدن؟
فکریها هم احساس دارن، ولی معمولاً احساساتشونو کنترل میکنن و کمتر بروز میدن براشون مهمتره که یک تصمیم درست و منطقی بگیرن تا اینکه به احساس لحظهای واکنش نشون بد.
احساسیها تصمیمای بهتری میگیرن یا فکریها؟
هیچکدوم برتری ندارن! هر کدوم توی شرایط مختلف میتونن تصمیم درست بگیرن احساسیها توی موقعیتهایی که نیاز به همدلی و درک دارن، بهتر عمل میکنن فکریها توی موقعیتهایی که نیاز به تحلیل و منطق دارن، تصمیمهای بهتری میگیرن
میشه یک نفر هم احساسی باشه هم فکری؟
بله، خیلیا یک ترکیب از هر دو هستن بعضیا تو موقعیتهای خاص منطقی رفتار میکنن، ولی توی شرایط دیگه احساساتیتر میشن مهم اینه که تعادل بین این دو تا رو پیدا کنی و بدونی کِی باید با دل تصمیم بگیری و کِی با عقل!
جمع بندی
این دو بُعد شخصیت دو مدل تصمیمگیری متفاوتن که هر کدوم یک جور دنیا رو میبینن آدمای احساسی بیشتر با دلشون جلو میرن، براشون مهمه که تصمیمی که میگیرن به کسی آسیب نزنه و احساس بقیه رو در نظر میگیرن ولی فکریها بیشتر دنبال منطق و دلیل میگردن و ترجیح میدن تصمیمی بگیرن
از نظر عقلی درست باشه، حتی اگه برای کسی خوشایند نباشه احساسیها توی روابط و موقعیتهایی که همدلی لازمه، قویتر عمل میکنن، اما فکریها وقتی پای منطق و تحلیل وسط باشه، تصمیمهای محکمتری میگیرن این که یک نفر احساسی باشه یا فکری، نشون نمیده که کدوم بهتره، بلکه فقط نشون میده که مدل تصمیمگیریش چطوره شناختن این ویژگیها کمک میکنه آدم بفهمه چطور تصمیم میگیره و چجوری میتونه تعادل بهتری بین احساس و منطق برقرار کنه.
دو بُعد شخصیت میتونن همدیگه رو کامل کنن مثلا یک آدم فکری وقتی زیادی منطقی برخورد میکنه، ممکنه از یک احساسی یاد بگیره که یک کم هم به دل آدمها اهمیت بده از اون طرف، یک آدم احساسی که زود با احساساتش تصمیم میگیره، میتونه از یک فکری یاد بگیره که چجوری یک کم منطقیتر باشه و تحت تأثیر احساسات آنی قرار نگیره توی کار، زندگی و روابط، اگه یک تعادلی بین این دو بُعد شخصیت پیدا کنیم، راحتتر میتونیم تصمیمهای درست بگیریم مهم نیست بیشتر احساسیای یا فکری، مهم اینه که بدونی چطوری از هر دوش استفاده کنی تا بهترین نتیجه رو بگیری.
این مطلب در واحد تولید محتوای سایت آکادمی جاوید با نظارت دکتر ابوذرجاویدمهرنیا به رشته تحریر در آمده و شامل قانون کپی رایت میباشد استفاده از این مطلب چه به صورت رونوشت یا استفاده جزئی و یا موردی فقط با ذکر منبع مجاز میباشد،
با آرزوی موفقیت برای شما در این راه جذاب.